1
چهارده ماه و بیست و سه روز و چهارده و نیم ساعته که من متاهلم . البته نصفه نیمه . پابند مقررات عقد بستگی که همه ازش شیرین ترین دوران یاد میکنن..
به قول یه بنده خدایی اهلا من العسل!!
شیرینه ، خاطرات خوب خیلی زیاد داره ، خوشی زیاد داره ، اما من ناراضیم..من ازدواج کردم که از گوشه اتاق مغزم بیام بیرون ، چون نیاز داشتم به همدم ، به همسر ، من دختری نبودم که از خونه بزنم بیرون برای خودم ، برم با دوستام گردش ، چون پدر مادر من همونین که الان برام مقررات گذاشتن ، اگه اون موقع نمیتونستم با دوستام خوش باشم ، حداقل با خیال راحت چند ساعت بدون دغدغه حرم باشم . حتی تنهایی حرم باشم تا سبک شم ، الانم نمیتونم با خیال راحت با شوهرم برم و نباشم.
من نیاز دارم که نباشم ، که برای خودم ، خودم و شوهرم باشم. اما نمیتونم . چون دختر بابامم و خونه بابام نون میخورم ولی زن مردمم.
منتفرم ازین کلمات ، از ازدواج نصفه نیمه ، ازینکه مثله توپ توی زمین زندگی دارم قل میخورم هرکی یه لقد میزنه میندازه یه طرف ، من از خودم هیچی ندارم ، برای خودم هیچی ندارم.
من از خیلی خیلی وقت پیش زبون گلایه و خواستن رو بستم ؛ از وقتی از خونه بابام ، خونه ای که مادرم حرف اول و آخر رو میزنه اما بابام باید به زبون میاره ، از وقتی فهمیدم دنیا ارزش منت کشیدن آدما رو نداره ، اما حالا برای شوهرم ، برای مردی که از وسطای خواستگاری عاشقش شدم ، برای زندگی ای که دوسش دارم ، من برای دل خودم میخوام باشم.
شوهرمو دوست دارم اما ناراحتش میکنم ، چون تابع خواستن های یکی دیگم.
دیگه واقعا کم آوردم ، فشار خیلی زیاد رومه .
عقد بستگی خیلی خوبه ، خوش میگذره ، بیرون رفتنای یهویی ، انتظار دیدار..من همه اینارو دوست دارم چون با شوهرم بهم خوش میگذره.چون خلاف شرع و قانون نمیکنم وقتی با شوهرمم. چون گناه نمیکنم . دل کسی رو نمیسوزونم . چرا حلال خدا رو تلخ میکنن.
تا مرداد که عروسی که من اسمش رو میزارم خلاصی باید تحمل کنم و باید سکوت کنم .
اینجا مینویسم تا بتونم تحمل کنم. دوست ندارم سر شوهرم غر بزنم . نمیخوام بدونه چ خبره توی زندگیم.
- ۹۵/۱۲/۲۴